کد مطلب:292408 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:236

حکایت هجدهم: سیّد رضی الدین محمّد آوی حسینی

و نیز علامه در كتاب «منهاج الصلاح» در توضیح دعای عبرات فرموده كه: آن از جناب صادق، جعفر بن محمّد(ع) روایت شده و در مورد این دعا در نزد سیّد سعید رضی الدین محمّد بن محمّد بن محمد آوی حكایتی است معروف و به خط بعضی از دانشمندان در حاشیه این قسمت از منهاج.

آن حكایت را از مولی السعید فخرالدین محمّد پسر شیخ اجل جمال الدین نقل كرده كه او هم از پدرش روایت فرموده از جدش شیخ فقیه سدید الدین یوسف از سید رضی مذكور كه: او در پیش امیری از امرای سلطان جرماغون به مدّت زیادی در نهایت شدت و سختی زندانی بود. پس حضرت بقیة اللَّه(عج) را در خواب دید.

آنگاه گریه كرد و گفت: ای مولای من! برای نجات یافتن من از دست این گروه ظالم دعا كن.

آنگاه حضرت فرمود: «دعای عبرات را بخوان.»

سیّد گفت: دعای عبرات كدام است؟ فرمود: «آن دعا در مصباح تو است.»

سیّد گفت: ای مولای من دعا در مصباح من نیست.

فرمود: «در مصباح نگاه كن دعا را در آن پیدا خواهی كرد.»

آنگاه از خواب بیدار شده و نماز صبح را خواند و مصباح را باز كرد، در میان آن برگه ای را پیدا كرد كه آن دعا در آن نوشته شده بود. پس چهل مرتبه آن دعا را خواند و آن امیر دو زن داشت كه یكی از آنها بسیار عاقل و باتدبیر بود و امیر به او اعتقاد داشت. روزی امیر پیش او آمد و او به امیر گفت: آیا یكی از فرزندان امیرالمؤمنین(ع) را گرفته ای؟ گفت: چرا در مورد این موضوع از من سؤال كردی؟ گفت: شخصی را در خواب دیدم كه چهره او مثل نور آفتاب می درخشید آنگاه حلق مرا میان دو انگشت خود گرفت و فرمود: «می بینم كه شوهر تو یكی از فرزندان مرا گرفته و در مورد غذا و نوشیدنی بر او سخت گرفته.» به او گفتم: ای سیّد من تو چه كسی هستی؟ فرمود: «علی بن ابیطالب! بگو اگر او را رها نكند هر آینه خانه او را خراب می كنم.»

او گفت من در مورد این مطلب (زندانی بودن چنین شخصی) چیزی نمی دانم و از وزیر خود پرسید و گفت: چه كسی در نزد شما زندانی است؟ گفتند: همان شیخ علوی كه دستور دادی او را بگیریم. گفت: او را رها كنید و به او اسبی بدهید و راه را به او نشان دهید كه به خانه خود برود.